زنده ایم مثلا...!
همینطور می چرخیم گرد خودمان و دیگران،
برای لقمه ی نانی
برای گرفتن جامی
برای یافتن جانی...
********************************
اما ... حالا که پاییز آمده
انگار دارم گل میکنم، شکوفه میدهم،
حالا انگار از خواب برخواسته ام
دارم می رویم
جوانه می زنم
(قهوه می نوشم ؛
یعنی که شبها درازتر اند
یعنی که باید بیشتر بیدار باشم)
یعنی که باید بیایی و
آفتاب شوی برای شبهایم
روشنم کنی که
کی ام؟ چی ام؟ و برای...؟!
روشنم کن
بتاب بر من
بر شبهایم... روشنم کن
آفتاب پاییزی ام...!
************************
پاییز که می شود
انگار جوانه می زنم ،
شکوفه می کنم،
انگار از خواب برمی خیزم...
(نه اینکه چون فصل تولدم باشد...نه...)
چه کسی گفته
که بهار فصل رویش است...؟!
بهار ریزش است...
ریزش است...
پاییز من،
برویانم!
بذرهایم را کاشته ام
آماده ی باران...
ببار پاییز من،
ببار باران من...!
(7مهرماه93 ، 22:20 ،شیراز)
کاش غم و غصه هم قیمت داشت
مجّانی است
همه میخورند.
کاش روی دهانمان
کنتوری نصب میشد
و جریمة غصهها را
به حساب آنان میریختیم.
غصه نخوریم مردم
سیاستمدارها هم روزی بزرگ میشوند
به مدرسه میروند
و دنیا
مثل گل مصنوعی قشنگ میشود