نمی دونم چرا باید بعد از این همه بی خبری و توی سال نو اینجوری بنویسم !
اما زندگی عجب مسخره بازیه ما خبر نداشتیم
اینهمه بدو بدو درس بخون ، کار و زندگی و پول و خونه و ماشین و ...
بعد میرسی به جایی که می بینی پوچ پوچی !
و دلت میخواد برگردی به همون شبای دانشجویی حتی امتحاناش ...
که آخر ترم به جز شب بیداری ها ، کلی فحش هم نثار خودت میکردی !
جایی که واسه خریدن و نخریدن مسئله داشتی ...
واسه دوست داشتن و دوست نداشتن ...
واسه خوردن یا نخوردن ...
و مسئله فقط بودن یا نبودن نبود ... !
خلاصه میرسی به اینجایی که من الان هستم و سردرگم میشی
نمیدونم کسی فهمید چی گفتم یا نه؟!
اگه فهمیدید نظرتون رو بهم بگید خصوصا اگه مشورتی واسه برون رفت از این اوضاع دارید ولو با اسم مستعار ( اینو واسه دوستان میگم )
صمیمانه امیدوارم که هیچ وقت سردرگم نباشید و کلاف زندگیتون اگه دست خودتون نیست دست خدا باشه
شاد باشید