نگاهی به اجتماع خودمان !

وب نوشته ی مصطفی نادریان (وکیل پایه یک دادگستری)

نگاهی به اجتماع خودمان !

وب نوشته ی مصطفی نادریان (وکیل پایه یک دادگستری)

رویش...

زنده ایم مثلا...! 

همینطور می چرخیم گرد خودمان و دیگران، 

برای لقمه ی نانی 

                      برای گرفتن جامی 

                                         برای یافتن جانی... 

 

******************************** 

 

اما ... حالا که پاییز آمده  

انگار دارم گل میکنم، شکوفه میدهم، 

حالا انگار از خواب برخواسته ام 

دارم می رویم 

جوانه می زنم   

 

(قهوه می نوشم ؛ 

یعنی که شبها درازتر اند 

یعنی که باید بیشتر بیدار باشم) 

 

یعنی که باید بیایی و  

آفتاب شوی برای شبهایم 

روشنم کنی که  

کی ام؟     چی ام؟     و برای...؟! 

 

روشنم کن 

بتاب بر من 

بر شبهایم...  روشنم کن 

آفتاب پاییزی ام...! 

 

************************ 

 

پاییز که می شود 

انگار جوانه می زنم ، 

شکوفه می کنم، 

انگار از خواب برمی خیزم... 

(نه اینکه چون فصل تولدم باشد...نه...)  

چه کسی گفته 

که بهار فصل رویش است...؟! 

بهار ریزش است... 

ریزش است... 

 

پاییز من، 

برویانم! 

بذرهایم را کاشته ام 

آماده ی باران... 

ببار پاییز من، 

ببار باران من...! 

 

(7مهرماه93 ، 22:20 ،شیراز)

باران و پاییز...

و پاییزی دیگر از راه رسیده که بهار را ویران کرده... 

و ابر و باران ،

و غروبهای سرخ و زرد،  

و شبهای بی انتها...

همین پاییز که پادشاه فصلهاست، 

همین که جشن باشکوه رنگهاست، 

همین که دفتر خاطرات بی انتهای من 

و آغاز توست، 

آغاز باران... 

باران... 

هلا...!

باران...!

پاییز آمده... 

آماده ای...؟!