نگاهی به اجتماع خودمان !

وب نوشته ی مصطفی نادریان (وکیل پایه یک دادگستری)

نگاهی به اجتماع خودمان !

وب نوشته ی مصطفی نادریان (وکیل پایه یک دادگستری)

چه کنم...؟!

 شاهد مرگ غم انگیز بهارم، چه کنم؟

ابر دلتنگم، اگر زار نبارم چه کنم؟

 

نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم

زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟

 

از ازل ایل وتبارم همه عاشق بودند

سخت دلبسته ی این ایل وتبارم چه کنم؟

 

من کزین فاصله غارت شده ی چشم توام

چون به دیدار تو افتد سرو کارم چه کنم؟

 

یک به یک با مژه هایت دل من مشغول است

میله های قفسم را نشمارم چه کنم؟!

 

مرحوم حسن حسینی

مناجات...

مرا به کار جهان هرگز التفات نبود.... 

رخ تو در نظرم چنین خوشش آراست...

 

می خواستم بگویم "هروقت..." دیدم نارواست...  

می گویم : لحظه ای نبود که بی یاد تو در آرامش باشم.... 

 

این مدتی که دلم به کمال ، در اختیار تو نبود... 

نه اینکه به یاد و دلمشغول دگری باشم...نه... 

به جان ناقابلم قسم !  

همین که لحظه هایی هم بود که دلم، 

با حضور مهر تو ، با وجود مهر تو ، 

نگران بود... 

نگران "این شود ها..." و "آن شود ها..." 

نگران "این نشود ها..." و آن نشود ها..." 

 

آن لحظه ها را می گویم که حالا تصورش هم برایم شرم آور است... 

لحظه های غفلت از تو ، با وجود تو... 

 

که چقدر از تو (و از خودم که جز تو نیستم...)  

دورم کرد...!

 

افسوس می خورم بر آن لحظه ها... 

و چه سخت گذشت... 

که باشی و من نباشم... 

 

همه ی اینها را گفتم که گفته باشم غلط کردم! 

خودت مگذار که بیراهه بروم...

خودت مگذار که از تو غافل شوم...

مگذار بی قدر شوم...

 

مهربان ترین مهربانان...    

هرچه را و هرکه را ، یار پنداشتم، غلط بود 

هر که را جز تو یار دانستم... 

هرچه را جز تو ...  

پس دستم را بگیر ،

دلم را بگیر ، 

و رهایم مکن... 

 

خدای مهربان من...!

باران خیسمان می کرد

و بر بارانی هامان سبزه ، سبز می شد ...

بی تو اما ،

سبزه ای در کار نیست

باران می بارد بر تنهائی من

و سبزینه ئی جوانه نمی زند !