دو بیت دلتنگی از زبان ابتهاج :
"دلی که در دو جهان جز تو ، هیچ یارش نیست
گرش تو یار نباشی ، جهان به کارش نیست
چنان ز لذت دریا پر است کشتی ما
که بیم ورطه و اندیشه ی کنارش نیست "
و اما حال ما :
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار...!
(این شعر پاییز پارسال توی وبلاگ قرار گرفت اما متاسفانه اشتباهات تایپی توی اون وجود داشت که لازم دیدم ضمن اصلاح ، مجددا منتشر بشه ، از مخاطبین به دلیل اشتباهات متن قبلی صمیمانه پوزش میخوام )
سالهاى سال به تو اندیشیدم
سالیان دراز تا به روز دیدارمان
آن سالها که می نشستم تنها و شب بر پنجره فرود مى آمد
و شمعها سوسو مى زدند.
و ورق مى زدم کتابى درباره ى عشق
باریکه دود روى نوا، گل سرخها و دریاى مه آلود
و نقش تو را
بر شعر ناب و پرشور مى دیدم.
در این لحظه ى روشن
افسوس روزهاى جوانى ام را مى خورم.
خوابهاى وجدآور زمینى، انگار پشه هایى که
با درخشش کهربایى بر پارچه ى شمعى خزیدند.
تو را خواندم، چشم به راهت ماندم،
سالها سپرى شد
من، سرگردان نشیبهاى زندگى سنگى
در لحظه هاى تلخ، نقش تو را
بر شعرى ناب و پرشور مى دیدم.
اینک در بیدارى، تو سبک بال آمدى
و خرافه باورانه در خاطرم مانده است
که آینه ها
آمدنت را چه درست پیش گویى کرده بودند...
مرد: ...
_... راستشو بخوای خودمم نمیدونم ، مگه تو هستی ؟!
مرد: ...
_ اه چرا گیج میزنی مگه نپرسیدی که خوشبختم یا نه ، خب دارم ازت ...
مرد: ...
_ توی این اوضاع آخه؟!
مرد: ...
_ ...دلت خوشه ها...نه تو انگاری کلا شادی... عیییییییییییییی...!
مرد: ...
_ اصلا بیخیال ، من که مشکلی ندارم ، هرچی میخواد بشه :
مرد: ...
_ فوقش یه کیف ... و با آقا ، داروندارمون رو برمیداریم و درمیریم...!
(همه جای دنیا طلاش همین رنگیه)
مرد: ...
_ اما تو چی تا بخوای توی خوابت ، با کتابات وربری که کدوم رو با خودت برداری یا از خیر کدومش بگذری که همه جا رو آب برده...
مرد: ...
_ اصلا ببینم تو کرایه رفتنو داری یا نه...؟!
مرد: ...
_ من که گفتم دیگه تا تونستیم جمع و جور کردیم و حالا اوضاعه آقا خوبه...
مرد: ...
_ ببخشید اینو میپرسم تنهایی یا...
مرد: ...
_ پس تو چه کار دیگه ای ازت برمیاد غیر این نوشتن و گفتن...؟!
مرد: ...
_ واسه اینا که جایی غیر از اینجا به کسی پول نمیدن بابا...
مرد: ...
_ ...
مرد: ...
_ ...
(همه ی اینا رو گفت و رفت و زیر سفیدی چتر آسمون و شال تنیده به صورتش که حالا دیگه توی اون سرما از سپیدیش دور شده بود و به سرخی نزدیک... دور شد...)
_ و مرد مات و مبهوت ، همون جا ، زیر آلونک نشسته و به دونه های برف زل زده بود...