یه وبلاگ تعبیر قشنگی از باران داشت که نقل قول میکنم :
"در انتظار باران نیست،
آنکه بذری نکاشته ... !"
یه داستانک هم مرتبط با همینه که :
"همه اهالی یه روستا واسه نماز باران به کوه میرن ولی فقط یکیشون با خودش چتر میبره ، خدا ، تنها بخاطر ایمان اون یه نفر باران میباره ..."
شاید مفهوم این دو تعبیر متفاوت اند اما یکی از آثارشون مشترکه ، ایراد نگیرید که بی ربط اند .
(http://astanevasl.blogsky.com)
(این شعر پاییز پارسال توی وبلاگ قرار گرفت اما متاسفانه اشتباهات تایپی توی اون وجود داشت که لازم دیدم ضمن اصلاح ، مجددا منتشر بشه ، از مخاطبین به دلیل اشتباهات متن قبلی صمیمانه پوزش میخوام )
سالهاى سال به تو اندیشیدم
سالیان دراز تا به روز دیدارمان
آن سالها که می نشستم تنها و شب بر پنجره فرود مى آمد
و شمعها سوسو مى زدند.
و ورق مى زدم کتابى درباره ى عشق
باریکه دود روى نوا، گل سرخها و دریاى مه آلود
و نقش تو را
بر شعر ناب و پرشور مى دیدم.
در این لحظه ى روشن
افسوس روزهاى جوانى ام را مى خورم.
خوابهاى وجدآور زمینى، انگار پشه هایى که
با درخشش کهربایى بر پارچه ى شمعى خزیدند.
تو را خواندم، چشم به راهت ماندم،
سالها سپرى شد
من، سرگردان نشیبهاى زندگى سنگى
در لحظه هاى تلخ، نقش تو را
بر شعرى ناب و پرشور مى دیدم.
اینک در بیدارى، تو سبک بال آمدى
و خرافه باورانه در خاطرم مانده است
که آینه ها
آمدنت را چه درست پیش گویى کرده بودند...
دریغا،سرزمین نگون بخت که از به یاد آوردن خود نیز بیمناک است.
کجا می توانیم آن را سرزمین مادری بنامیم که گورستان ماست...؟!
آنجا که جز از همه جا بی خبران را خنده بر لب نمی توان دید ؛
آنجا که آه و ناله ها فریادهای آسمان شکاف را گوش شنوایی نیست ؛
آنجا که اندوه جانکاه چیزی ست همه جا یاب ؛
و چون ناقوس عزا به نوا درآید کمتر می پرسند که از برای کی ست ،
و عمر نیک مردان کوتاه تر از عمر گلی ست که به کلاه می زنند ،
و می میرند پیش از آنکه بیماری گریبان گیرشان شود...
"مکبث" مجلس چهارم،پرده ی سوم
با تشکر بلونا و به نقل از http://bellona.blogfa.com/8901.aspx