به نام خدای فاطمه ...
هم او که گفته اند یگانه یادگار آخرین پیامبر خدا بود ...
هم او که بزرگ بانوی دو عالم است و بهانه ای برای خلقت ...
هم او که عمر کوتاهش به دل نگرانیها گذشت ...
_ زمانی برای جان پدرش ...
_ زمانی برای ظلم به همسرش ...
_زمانی برای بی حرمتی به خانواده اش ...
ای وای از هنگام شانه کردن گیسوی زینب ...
ای وای از گریه هایت برای دل شکسته ات ، حسن ...
ای وای از بوسه هایت بر گلوی خون خدا ، حسین ...
ای وای بر ما که اینقدر ناشناس مانده ای...
دنیا چه تشنه ی بوی توست ، یاس خدا ...
و کاش تنها یادگارت بیاید که زمین چه محتاج ظهور اوست ...
آخرین امید هدایت و عدالت و رحمت خدا ...
و بوی نرگس و یاس بپیچد به کوچه ها ...
حالا نشستی (شایدم خوابیدی اما مطمئنم نه ایستادی چون همیشه تنبل بودی...) با خودت ، چی فکر کردی ؟
نه خداییش فکر کردی خاله بازیه که "نخود نخود ..."
نه جونم این خبرا نیس !
وقتی اومدی توی این شهر هزارتوی بی سر و سامون نگفتی چطوری میخوای راه برگشتو پیدا کنی ؟
راستشو بخوای من خودمم راه برگشت تو رو بلد نیستم ، هرچند اگه بلد بودم هم بهت نشون نمیدادم ...
از شبی که گفتی میری و خوتو گم و گور میکنی همش دیدمت ولی نمیدونم چرا داری این بازیا رو با خودت درمیاری ؟
من که خوب میشناسمت ، تو هم که منو ...
پس این بازیا چیه ؟
بچه ، اگه فکر میکنی واقعا گم شدی (که نشدی) می تونی به آقا پلیسه بگی بیاردت و بهم تحویلت بده ، آدرس و تلفنم توی جیب سمت چپ... راستی ، نکنه اون شب که دعوام کردی آدرسو پاره کرده باشی واقعا گم بشی ...؟!
اینا رو گفتم که بدونی حواسم بهت هس ، حالا خود دانی ، خسرو هم نیستی که بگم صلاح مملکت خودتو میدونی ... البته اگه مملکتی واسه خودتو من باقی گذاشته باشی !
یادم رفت بپرسم مشقاتو نوشتی که داری می خوابی ؟
ولش کن بابا نصف شبی زده به سرم ، برم یه چیز واسه شام بپزم که گشنم شد از بس فک زدم و جوابمو ندادی .
فقط این خانوم بهار رو از دست نده (شعره رو میگم بچه فکر بد نکن)
--- متن بدون اصلاحه ، واسه غلطایی که کردم شرمنده---
(آدم ها چه راحت مسئولیت خودشان را به گردن خدا می اندازند!)
نقل از http://sapina.blogsky.com/